خسته نباشید

ساخت وبلاگ
زن: تو همش ادایی، شعاری، ادا در میاریمرد: اینکه میگم نباید به خواهر و برادرت به پدر و مادرت توهین کنی من خوشم نمیاد ادا در میارمزن: آره اداست یادته وقتی داشتید پاسوربازی می کردید چجوری جلوی همه از پدرت عصبانی شدیمرد: توی بازی کاهی آدم عصبانی میشه من فقط با عصبانیت گفتم بد بازی کردی دیگه باهات بازی نمیکنم بهش که نگفتم احمق بیشعور. تو خودت چندبار روی مامانت عصبانی شدی داد زدی من چیزی گفتم؟ گفتم عصبانی نشو؟ چون خودم عصبانی میشم که نباید بشم دیگه بابتش تو رو منع نکردم. کردم؟زن همچنان که در حال رفتن بودن بعد اندکی سکوت گفتتو الان نمیخواد با من سر خونوادم بحث کنی خودت بعدا میفهمی که چقدر برادر و ...بیشعوری دارم. من خواهر‌ و ... بهتر میشناسم ... پدر و مادر بچه پس انداختن حالا وظیفه شون هواشون رو داشته باشن نه اینکه روی اعصابشون باشن.( جاهایی که صدا واضح نبود...گذاشتم)بعد لحظه ای سکوت خیلی کوتاه زن ادامه داد چرا دیشب اون قسمت از کله پاچه رو که مامانم برای من داده بود دادی به بابات؟مرد با کلافگی گفت: به خداوندی خدا قسم نمی دونستم اون واسه توه قاشق رو زدم توی قابلمه اون قسمتش اومد بالا گذاشتمش توی بشقاب و جلوی خودت بردمش بعدشم که گفتی اونجای شکم مال من بود و چربیش هم برای پدر زیاده رفتم به پدر اصرار کردم که واسه ت خوب نیست تا پسش بگیرم قبول نکرد گفت اشکال نداره دیدم دوست داره بخوره روم نشد بگم واسه تو ه پسش بگیرم اما اگر میدونستم که وقتی برگردم توی روم بهم بگی حالا من چی بخورم دیگه مجبورم برنج خالی بخورم ترجیح میدادم اون رو از پدر بگیرم چون مطمینا او اینجوری ضایعم نمیکرد.حرفهای زن رو دیگه متوجه نشدم چون به سمتی رفتن که مخالف مسیر من بود. گوشهام داغ شده بودن استیصال و عصبانیت توی صدای م خسته نباشید...
ما را در سایت خسته نباشید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : haraaf بازدید : 42 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 14:27